به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ دوم شهریورماه سال 1357، در عصر خونین نوزدهم رمضان، مردی روزه به خون افطار کرد که سالها از این مخفیگاه به آن مخفیگاه، یک حکومت تا دندان مسلح به اقتدار مرعوبگر نظامی- پلیسی- امنیتی و ژاندارم منطقه خاورمیانه را دنبال خود، آواره و مستاصل به همه جا کشانده و ناامید برگردانده بود. مردی که 14 سال تمام، یک محور مهم مبارزه مسلحانه و چریکی با رژیم طاغوتی بود.
سیدعلی اندرزگو، که همه ایران را برای ساواک، ناامن کرده بود حالا در گوشهای خلوت از خیابان سقاباشی، نزدیک خیابان ایران، در عصر رمضان، با سطل ماست به دست، در محاصره ماموران، افطاری خونین کرد و با زبان روزه به دیدار حق شتافت تا خونش نویدبخش انقلابی باشد که از همان زمان، شعله در خرمن اهریمنان انداخته بود و او از مشعلدارانش بود.
نواب، راه مبارزه را نشان داد
شهید اندرزگو در سال 1318، در محله قدیمی شوش در تهران دیده به جهان گشود. پدرش سید اسدالله که شغل خردهفروشی ابزار داشت وضعیت مادی چندان مناسبی نداشت، به همین خاطر سید علی اندرزگو نتوانست تحصیلاتش را ادامه دهد و به کار در یک کارگاه نجاری پرداخت. او که علاقه فراوانی به علوم دینی داشت، پس از فراغت از کار روزانه، در مسجد هرندی به فراگیری فقه و اصول پرداخت. شهید اندرزگو علاقه زیادی به شهید نواب صفوی داشت و همین مسأله باعث شد که با تشکیلات فدائیان اسلام آشنا شود. پس از شهادت نواب صفوی، او که در بازار تهران به «صندوقسازی» اشتغال داشت، با شکلگیری «هیئتهای موتلفه اسلامی» ـ که خاستگاه آنها هیئتهای مذهبی و بازار بود ـ با آنها مرتبط شد.
مشارکت در ترور انقلابی «منصور»؛ حلقه اول در مسیر مبارزه مسلحانه
او در دورهای که شدیدا متأثر از شخصیت معنوی شهید امانی بود، با شهیدان: «صفار هرندی» و «بخارایی» آشنا شده و با آنها ارتباط تشکیلاتی برقرار کرد. این افراد پس از اخذ فتوای «مرحوم آیتالله میلانی» مبنی بر اعدام انقلابی «حسنعلی منصور ـ طراح لایحه ننگین کاپیتولاسیون» ـ تصمیم به حذف این عنصر وابسته گرفتند. نقش شهید اندرزگو در عمیلات ترور، نظارت و تمام کنندگی تعریف شده بود؛ تا اگر چنانچه گلولههای شهید بخارایی به منصور اصابت نکرد، او کار را تمام کند.
همسر شهید اندرزگو در خصوص نقش وی در این عملیات میگوید: «سید علی با مهارتی هرچه تمامتر کار را شروع کرد و خودش را جلوی، ماشین یک پلیس میاندازد و مأمورین به خیال این که او را زیر گرفتهاند دستپاچه شده و نظم آنها به هم میخورد و اتومبیل منصور گیر میکند.»
شاه شخصا دستور بازداشتش را صادر کرد
پس از این اقدام شجاعانهی شهید اندرزگو، فرصت کافی در اختیار شهید بخارایی قرار گرفت و به این ترتیب حسنعلی منصور به ضرب چند گلوله به قتل رسید. پس از این ماجرا دستگیریهای گستردهای از سوی ساواک و شهربانی آغاز و بسیاری از انقلابیون، دستگیر و مورد شدیدترین شکنجههای رژیم پهلوی قرار گرفتند. دستور مستقیم شاه به ساواک و شهربانی برای دستگیری عوامل ترور باعث شد تا بسیاری از آنها دستگیر و در دادرسی ارتش، به اعدام، محکوم شوند. سید علی اندرزگو که غیاباً به اعدام محکوم شده و شاه شخصاً دستور بازداشت وی را صادر کرده بود، توانست خود را پنهان کند.
آغاز 14 سال زندگی مخفیانه و با نامها و هویتهای مستعار «مرد هزارچهره»
با وجود تلاش دستگاههای امنیتی رژیم پهلوی، وی توانست خود را مخفی و با زیرکی و هوشیاری از کشور خارج شده و به عراق سفر کند. همسر شهید اندرزگو میگوید:
«سید با شناسنامه جعلی سوار بر کشتی میشود و در کشتی با ترفندی ناخدا را راضی میکند که کشتی را به سوی ساحل عراق در اروند ببرد و قبل از آن که ناخدای کشتی متوجه شود، پیاده میشود و به سوی خطوط مرزی عراق حرکت میکنند. مرزبانان عراق راه را برای آنان میبندند و از آنان کارت شناسایی طلب میکنند که ما طلبه هستیم و برای درس خواندن کنار دریا آمدهایم و کارت شناسایی در نجف است و بدینصورت به نجف میرود.» پس از مدتی به کشور باز میگردد، اما به وسیلهی یکی از منابع نفوذی ساواک بازگشتش در سال 1346 اطلاع داده میشود، این بار نیز ساواک موفق به دستگیری وی نشده و اظهار عجز میکند. شهید اندرزگو در حالی که ساواک به شدت به دنبال دستگیری وی بود، به قم رفته و در کسوت روحانیت در حوزه علمیه با نام مستعار «شیخ عباس تهرانی» به تحصیل پرداخت.
تامین پول، اسلحه و مهمات برای مبارزان
در سال 1351 به دنبال دستگیری یکی از دوستان شهید اندرزگو، ساواک سرنخهایی به دست آورد و مجدداً تلاشها برای دستگیری او افزایش یافت. شهید اندرزگو مجدداً به قم بازگشت و با اسم مستعار به فعالیت پرداخت و برای گروههای مبارز به تأمین پول، اسلحه و مهمات اقدام کرد. دستگیری تعدادی از مرتبطین با شهید اندرزگو، توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری، در سال 1357 باعث شناسایی او شده و بهناچار به مشهد مقدس رهسپار شد.
اندرزگو؟! همینجاست بگذارید صدایش کنم!
سال 52 شهید اندرزگو تعدادی از اسلحه هایش را داده بود به یکی از دوستانش که لیسانس شیمی داشت. او هم اسلحهها را داخل گونی در باغ پدرش پنهان کرده بود. قرار بود بعد از جاسازی آنها در آزمایشگاه آن فرد که در جاده نیاوران محل عبور ماشین محمدرضا پهلوی بود، اندرزگو شاه را ترور کند که عملیاتشان لو میرود. پدر دوست شهید اندرزگو برای نجات جان پسرش نام او را می برد و می گوید اسلحهها برای کیست. ساواک می رود در خانه آنها. اندرزگو آن ساعت در مسجد بوده و خانمش می گوید شوهرش نیست. مأمورها وقتی خانه را میگردند و مطمئن میشوند میروند سمت مسجد. نمی دانم چطور به او اطلاع میدهند که مأموران ساواک دارند میآیند مسجد. وقتی مأمورها جلوی در میرسند او هم با خونسردی کامل، عبا و عمامه را درمیآورد و میرود جلو. مأموران میگویند با شیخ عباس کار داریم. او میگوید: همینجاست صبر کنید صدایش کنم! بعد می رود و از در دیگری فرار میکند. سپس به خانواده اش پیغام می دهد که بیایید مشهد و بعد هم رفتند افغانستان.
خروسهایی که اسلحه جابجا میکردند!
یکبار چند خروس همراهش آورده بود و میگفت میخواهم خروس جنگی داشته باشم. بعد قفس را میداد به بچههای 12-13 ساله و می گفت مثلا فلان زمان بیاریدشان به آدرسی که میداد، مثل میدان شوش و آنجا تحویل میگرفت. میدانست کسی به آنها شک نمیکند. بعدا فهمیدیم زیر قفس خروسها، جا ساز اسلحه هایش بوده!
24 شناسنامه داشت!
از اسامی مستعار او میتوان به: «ابوالحسن سپهرنیا»، «دکتر حسینی»، «شیخ عباس تهرانی»، «ابوالحسن نحوی»، «سید ابوالقاسم واسعی»، «محمد حسین جوهرچی» و ... اشاره کرد. او از 24 شناسنامه و تعدادی گذرنامه استفاده میکرد. در مشهد به اسم دکتر حسینی طبابت میکرد.
افطار خونین غروب نوزدهم رمضان؛ پایان 15 سال مبارزه با شهادت
سرانجام شهید اندرزگو پس از سالها مبارزه با رژیم پهلوی نوزدهم رمضان برابر با 2 شهریور 1357 در کمین نیروهای ساواک گرفتار شده و پس از تبادل آتش به شهادت رسید. در درگیری مسلحانه وی با ساواک، ابتدا از ناحیه پا زخمی شده و هنگامی که بر زمین افتاد با خوردن کاغذهای حاوی شماره تلفن دوستان و نزدیکانش و آغشته کردن بقیه مدارک به خون خود و نابود کردن آنها مانع از دستیابی ساواک به این افراد شد. به این ترتیب شهید سرافراز در حالی که از سال 1343 همواره در تکاپو و حرکت و مبارزه بود در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی به فوز عظیم شهادت نائل آمد.
نظر شما